حتما از عنوان عجیب و غریب این کتاب تعجب کردید. اما قبل از معرفی کتاب، بیایید اول کمی با نویسنده 80 ساله اش که دانشمندی بسیار جالب است آشنا شویم. جان آلن هابسون (John Allan Hobon)، استاد بازنشسته روانپزشکی دانشگاه هاروارد است و مدت ها بر روی مرحله REM خواب تحقیق کرده است. به جرأت می توان او را تأثیرگذارترین دانشمند در حوزه خواب رؤیا دانست (البته در کنار ویلیام جی. دامهاف William G. Domhoff عزیزم). هابسون در این دهه بسیار پرکار بوده است (قابل توجه 80 ساله های ایران) و چند نظریه بسیار مهم و حداقل 3 کتاب به چاپ رسانده است که بعدها در موردشان خواهم گفت.
برویم سراغ ایگو، ارگو سام. دوستانی که روانشناسی خوانده اند، حتما می دانند که ایگو یکی از سه پایه مدل ساختاری روان است. به طور خلاصه ایگو بخشی از روان است که به فرد کمک میکند عنان نیازهای اغلب جنسی غیر معقول را حفظ کند و سعی کند آن ها را به شکلی معقول ارضا کند، و از طرفی اصول اخلاقی و آرمانهای فرد را با اصل واقعیت هماهنگ کند. بگذریم، اینجا فرصت نیست که بخواهیم این مدل را کامل توضیح بدهم. اما ارگو سام که بعد از ایگو آمده است، یک عبارت به زبان لاتین است به معنای «من فکر می کنم» و اشاره به جمله معرف دکارت دارد که حتما می دانید که آن جمله چیست: «من فکر میکنم، پس هستم.» خب،حالا فروید، دکارت و هابسون چه ربطی به هم دارند؟ دکارت پس از این که به همه چیز شک کرد، به آخرین چیزی که نتوانست شک کند این بود که حتما یک نفر هست که دارد شک می کند، و خلاصه اساس فلسفه خودش را بر همین اساس ساخت. در بحث ذهن و مغز، که به موضوع خواب و رؤیای ما هم ربط دارد، دکارت قائل به دوگانه نگری بین مغز و ذهن بود. از نظر دکارت، ذهن و مغز دو موجودیت کاملا مستقل هستند که به صورت هماهنگ و منظم با هم کار میکنند. پس از مرگ، مغز از بین می رود و ذهن باقی می ماند. حالا برای این مطلب را بهتر درک کنیم، نگاهی می کنیم به چند خط از مقدمه این کتاب:
جدایی عصب شناسی و روانپزشکی که در اوایل قرن بیستم رخ داد، دقیقا همزمان بود با انتشار کتاب «تفسیر خواب» فروید. نتیجه این اتفاق، جدا شدن نافرخنده این دو حوزه به ذهن بی مغز در روانپزشکی {و البته روانشناسی} و مغز بی ذهن در عصب شناسی. حاصل این اتفاق، کم و بیش رسمیت دادن به دوگانه نگری دکارت بود که فروید را طلیعه دار این جدایی می کرد. فروید که نتوانست یک نظریه یکپاچه از مغز و ذهن تدوین کند، یک روانشناسی حدس و گمانی بی ارتباط با علوم مغزی را پایه نهاد. من {هابسون} معتقدم این دو حوزه تخصصی حداقل از نظر مفهومی به یکدیگر نیاز دارند، و خواسته و آرزوی من را برای تلفیق مجدد این دو حوزه ای که اکنون از هم جدا افتاده اند را نشان می دهد که می توان این عنوان را برایش انتخاب کرد: به سوی عصب شناسی روان پویا (روانکاوانه). منظور من از عصب شناسی روان روانکاوانه، این است که بسیار از پدیده ها که امروزه به روانکاوی نسبت داده می شود، دارای اساس زیستی مشخصی هستند. یکی از این حوزه های اصلی، اساس مغزی رؤیا است، موضوعی که عمرم را وقف آن کرده ام. ایگو ارگو سام، نخست یک فراساختار بالینی و فلسفی که بر اساس بنیادهای اثبات شده علمی بنا شده است.
موضوع مطلب :